آخرین بار که ما حاج حسین را دیدیم در عملیات کربلای پنج بود، در شرق ابوالخصیب.
وقتی از این کانالها که سنگرهای دشمن را به یکدیگر پیوند میداده است بگذری، به فرمانده خواهی رسید، به علمدار. او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت. چه میگویم، چهرهی ریزنقش و خندههای دلنشینش نشانهی بهتری است.
مواظب باش؛ آنهمه متواضع است که او را در میان همراهانش گم میکنی. اگر کسی او را نمیشناخت، هرگز باور نمیکرد که با فرمانده لشکر مقدس امام حسین(ع) روبهروست. ما اهل دنیا از فرماندههای لشکر همان تصوری را داریم که در فیلمهای سینمایی دیدهایم. اما فرماندههای سپاه اسلام امروز همهی آن معیارها را درهم ریختهاند. حاج حسین را ببین؛ او را از آستین خالی دست راستش بشناس. جوانی خوشرو، مهربان و صمیمی، با اندامی نسبتاً لاغر و سخت متواضع.
افسوس که چشم ظاهربین راهی به سوی باطن اشیا ندارد، اگرنه، سجدهی ملائک را در برابر عظمت او میدیدی و آن آیهی مبارکه را دیگرباره میشنیدی: «انی اعلم ما لاتعلمون.»(١) امروز در شرق ابوالخصیب، نزدیک بصره، و ده سال پیش در مدرسهی شبانهی «نمونه». خدایا چه رخ داده است؟ چگونه میتوان اینهمه را باور کرد؟
از مدرسهی شبانهی نمونه و امتحان طبیعی تا مدرسهی عشق و امتحان صبر و شهامت و جهاد، راهی هزارساله است که حسین خرازی در ده سال پیمود. از شاگرد مکتب ولایت اهل بیت جز این نیز انتظار نمیرود.
علمدار لشکر امام حسین (ع) در سال هزار و سیصد و پنجاه و پنج در رشتهی علوم طبیعی دیپلم گرفت و به سربازی رفت، و در سال هزار و سیصد و پنجاه و هفت با فرمان حضرت امام امت از سربازی گریخت و به خیل عظیم امت در انقلاب پیوست و از آن پس، از کردستان تا خرمشهر، از حاج عمران تا فاو، حضوری دائم و همیشگی.
آنان که دربارهی او سخن گفتهاند بر دو چیز بیش از همه تأکید ورزیدهاند: شجاعت و تدبیر. در روز دوم عملیات والفجر هشت، حضور حاج حسین در نزدیکیهای خط مقدم درگیری بسیار شگفتآور بود. اما میدانستیم او کسی نیست که بیهوده دل به دریا بزند. عالم محضر خداست و حاج حسین کسی نبود که لحظهای از این حضور غفلت داشته باشد. تدبیر درست نیاز به اطلاعات درست دارد. وقتی خبردار شدیم که دشمن با تمام نیرو اقدام به پاتک کرده است، سر وجود او را در خط مقدم دریافتیم.
شهید سید مرتضی آوینی
لیست کل یادداشت های این وبلاگ